ارسال شده در سه شنبه 92/10/10 ساعت 4:42 ع توسط میثم
من از دور و بری های شما بسیار می ترسم برایت ماه عاشق از در و دیوار می ترسم درون آستین خویش را آقا نگاهی کن هوای خانه مسموم است من از مار می ترسم ردیف کوزه هایی تشنه را در خواب می بینم و از این لحظه ها تا لحظه ی افطار می ترسم به هرجا چشم می دوزم حضور نیش می بینم و از این عقرب خوابیده ی جرار می ترسم صدای سکه می آید و پای چکمه می لرزد از این سربازهای لوده ی بیمار می ترسم کسی این جا برایت مالک اشتر نخواهد شد به این خاطر من ای تنها ترین سردار می ترسم برای صلح کردن فرصت خوبیست اما بعد من از افکار این اشباح بی مقدار می ترسم عجب شهری ست! فردا تیر بر نعشت نمی بارد؟ از این کوچه از این میدان از این بازار می ترسم